شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان

خونه دایی جان محسن و بازی و.... دوتاتون عشق شیر بودین بیچاره اقاجون شده بود مامور شما هی بغل می کرد می برد پیش شیر هی بر می گشت والا من به شخصه سن شماها بودم از شیر وحشت داشتم عجیب موجوداتی هستین شماها     شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

این هم نقاشی شایان جونم از چپ به راست بابا-مامان-کیان خوبه که همه خندونیم کیان هم اخر سرخوشیه قیافش شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

ادامه مطلب

شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

سلام عزيزاي دلم

واقعاااااااااااااااااا الان كه تاريخ اخرين بروز رساني ديدم چقدر ناراحت شدم كه رسالتمو كنار گذاشتم

اينكه قراربود تا جايي وبلاگو برم جلو كه تو خودت يادبگيري و ادامه بدي

امروز دايي جان محمد ادرس وبلاگ ارادجان رو خواست و من اومدم كه براش بگم  كلي شرمنده شدم

اما شروعي شد كه گهگاهي حتما بيام و چيزي بنويسم

قول ميدم كه ديگه وبلاگ رو خالي نزارم

با كلي عكس جديد ميام

قوووووووووووووووووووووووووووول

شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

سلامممممممممممممممممممممم عزيزاي دلم

عجب مامان تنبلي شدم ها

خداخير دايي جان محمد بده كه امروز ادرس وبلاگ ارادجان مي خواست باعث شد من بيام و خجالت زده بشم

واقعا رسالتم يادم رفته قرار بود اين وبلاگو تا جايي ادامه بدم كه خودتون بشين نويسنده هاش

اما انگار خيلي تاخير افتاده

ولي قول ميدم از امروز هر فرصتي شد بيام و بنويسم تا به دست خودتون برسه

ببخشيد

با كلي عكس ميام حتما

شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

خيلي جالبه

يه سر رفت وبلاگاي دوستاني كه قبلا مي شناختم و تو لينك دوستان هستن

همه از سال 92 ديگه بروز نشدن؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

واقعا اين فضاي مجازي و واتس اپ و تلگرام و اينستاگرام و....................

همه رو از اين فضاي دوس داشتني دور كرده

شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

سلااااااااااااام

اومدم با كلي عكس در هم برهم

ديگه به بزرگي خودتون ببخشيد

عكسا درهمه و ار نظر زماني جلو عقبه

اما سعي مي كنم توضيحات اونا رو بزارم

اولي هم با دنيز خوشكل شروع مي كنم كه اومده بودن خونمون و رفتيم شام بيرون

ادامه مطلب

شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

اینجا هم پابوس امام رضا ع   اینجا هم باغ وحش وکیل آباد   کلی جاهای خوب رفتیم طرقبه-شاندیز اما از بس شیطونید نزاشتین عکس خوب بگیرم شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...

این هفته اغاز مدرسه بود البته چهارشنبه جشن شکوفه ها بود که رفتیم و عالی برگزار شد مثل اکثر بچه ها نگرانی تو چشمات موج می زد از دوهفته قبلش لباس و کیف و وسایل خریده بودیم و اوایل ذوقشون رو داشتی البته الانم دوسشون داری اما یکم مضطربی دیروز اولین روز مدرسه بود که بیشتر از تو من نگران بودم انگار تکه ای از وجودم جدا می شد وقتی رفتی توی کلاس تو راهرو واستاده بودم و اشک کی ریختم اصلا حسش قابل وصف نیست مطمینا همه مادرا این حسارو می فهمنن خیلی برام سخت بود -دلشوره -نگرانی نیمی دونم چرا معلمت گفت شماها نباید هی بیاید تو محیط بزارید عادت می کنه و راه می افته چندتا شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...